صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

صدرامامانی

سفرنامه مشهد

سلام عزیز مامان صدرا جونی ببخش که نشد سفر نامه مشهد رو از اون روز تاحالا بنویسم ، فهیمه جان مامان صدرا گلی در مشهد شرمنده که نشد تماسی بگیرم تا همدیگرو ببینیم    اواخر خرداد و اوایل تیرماه رفتیم مشهد به همراه باباحاجی و عزیز ، مامان طاطا و عمو علی ، فافا و داداش، بابا حمید و مامان منیره و صدرا گلی ، با قطار رفتیم و برگشتیم ، خیلی فشرده بود ولی خوب بود صدرا جونی فکر می کرد فقط توی حرم مشهده ، خیلی با حال بود میخواستیم بریم حرم میگفت میریم مشهد...؟؟؟ عکسایی که توی حرم انداختیم رو تعدادیش رو میذارم عکسای کوهسنگی و... چون توی موبایل بابا حمید هستش ، قول میدم زودی بزارم... ...
28 تير 1391

صدرا مامان در رستوران بچه های شاد

به مناسبت اینکه 5 سال از زندگی مشترکمون گذشت و برای شاد کردن گل پسر مامانی با بابا حمیدی رفتیم رستوران بچه های شاد (شهرک غرب) جای همه نی نی وبلاگیهای مهربون خالی محیطش جالب بود ، مثل بقیه رستوران ها اما با خلاقیتی که به خرج داده بودن او نو به اسم بچه ها درست کردند. مثلاً توی این رستوران اصلاً سوسیس و کالباس سرو نمیشه و این خیلی خوبه ( مدت زیادی هستش که سوسیس و کالباس و کنار گذاشتم ، خیلی خوبه به خودم تبریک میگم هه هه هه ) گوشه ای از سالن مقداری لگو ، میز و صندلی کوچیک و مداد شمعی و... گذاشتن که بچه ها اونجا بازی کنند و یه خانم مهربون که اونجا مواظب بچه هاست و از مامانا میخواد که در اون محوطه کوچیک وارد نشن ، یه قسمت دیگه یه آقای عک...
28 تير 1391

گل پسر مامان در تئاتر

روز چهارشنبه 3/3/1391 همراه بابا حمید و صدرای گل گلاب رفتیم تئاتر دختر انار جاتون خالی بد نبود یعنی خوب بود تجربه جالبی بود  صدرا جونی هم پیشنهاد داد تا صورتش گریم بشه و شد شبیه آقا پیشو ، بامزه شده بود. خانمی که کار گریم بچه ها رو انجام میداد از صدرا خیلی خوشش اومده بود می گفت "این دیگه چه بلایی هستش که هرچی میگم چشماتو ببند بازم همینطور بازه و جالبه که با حرکت دست من هماهنگه و منم کارمو انجام میدم" وسط اجرای گروه نمایش صدرا یک دفعه جیغ کشید که "بیسسسسسسسسسکوئیت می خوام" خلاصه بنده خدا بابا حمید مجبور شد بره کلی خوارکی بخره ، لا زم به ذکر است که آقای صدراخان قبل از شروع نمایش یک عالمه خوراکی خریداری نموده بودند فقط بییسس...
28 تير 1391

به خاطر گرمای حضورت ممنونم

حمید  جان   5سال از زندگی مشترکمون گذشت ، از اینکه  کنار منو صدرا هستی خدا رو شکر میکنم ، امیدوارم همیشه سالم و سرحال و شاداب باشی تمام لحظه های زندگیم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی مشترکمان مبارک   ...
21 تير 1391
1